زيباترين متن هاي عاشقانه

۱۱۶ بازديد

رفته.هنوز هم نفسم جا نيامده ست
عشق كنار وصل به ماها نيامده ست
معشوق آنچنان كه تويي ديده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنيا نيامده ست
صد بار وعده كرد كه فردا ببينمش 
صد سال پير گشتم و فردا نيامده ست
يك عمر زخم بر جگرم بود و سوختم 
يكبار هم براي تماشا نيامده ست
اي مرگ جام زهر بياور كه خسته ايم
امشب طبيب ما به مداوا نيامده ست
دلخوش به آنم از سر خاكم گذر كند
گيرم براي فاتحه ي ما نيامده ست

متن عاشقانه

____________________________

تنهايي ام را با تو قسمت مي كنم سهم كمي نيست 
گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست 
 غم آنقدر دارم كه مي خواهم تمام فصلها را 
 بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست 
بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست 
حواي من بر من مگير اين خودستاني را كه بي شك 
تنهاتر از من در زمين و آسمانت آدمي نيست 
آيينه ام را بر دهان تك تك ياران گرفتم 
 تا روشنم شد : در ميان مردگانم همدمي نيست 
 همواره چون من نه : فقط يك لحظه خوب من بينديش
لبريزي از گفتن ولي در هيچ سويت محرمي نيست 
من قصد نفي بازي گل را و باران را ندارم 
شايد به زخم من كه مي پوشم ز چشم شهر آن را 
 دردستهاي بي نهايت مهربانش مرهمي نيست 
 شايد و يا شايد هزاران شايد ديگر اگرچه 
 اينك به گوش انتظارم جز صداي مبهمي نيست

________________________________

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها در اين خاموشيِ گوياست نشنيدي؟

تو هم چيزي بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بيا تا آنچه از دل مي رسد بر ديده بنشانيم

زبان بازي به حرف و صوت معني را زيان دارد

چو هم پرواز خورشيدي مكن از سوختن پروا

كه جفت جان ما در باغ آتش آشيان دارد

الا اي آتشين پيكر! برآي از خاك و خاكستر

خوشا آن مرغ بالاپر كه بال كهكشان دارد

زمان فرسود ديدم هرچه از عهد ازل ديدم

زهي اين عشق عاشق كش كه عهد بي زمان دارد

ببين داس بلا اي دل مشو زين داستان غافل

كه دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدايي ها

بيا از بانگ ني بشنو كه شرحي خون فشان دارد

دهان سايه مي بندند و باز از عشوه ي عشقت

خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد

متن عاشقانه

____________________________

هزاران قصه و احوال پرسي هاي تكراري
ولي يكبار نشنيدم بگويي دوستم داري؟

شبيه دوره گردي كه بساط عاشقي دارد
دلي دارم كه ويران است،محبوبم،خريداري؟

تمام روز در راهت نشستم باز خنديدي
كه يا مجنون شدي آخر و يا بي عار و بيكاري!

نميدانم كه چندين بار از عشقت زمين خوردم
بده قولي اگر افتاد قلبم، زود برداري

فراواني لبخندي تجمع شد به لبهايم
فراتر رفت و ترسيدي از آن تصوير آماري!

بيا يكبار با قلبت كمي رو راست تر تا كن
اگر دل باختي ناگه،چرا در فكر انكاري ؟

بگو آرام در گوشم همه شب گريه هايت را
كه مهمان است در چشمان من تا صبح بيداري

به ترس دلنشيني كه درون سينه ام دارم
پياپي باز ميگويم كه من را دوست ميداري......

متن عاشقانه

___________________________

بستند زبان باغ را بند به بند
خشكيد دهان غنچه ها بي لبخند
مردم به طمع به باغبان ها گفتند
از ما تبر،از شما درختان بلند

شك،خنجر تيزي كه به تن تاخته است
از هيچ براي ما بُتي ساخته است
گلدسته صليبي است كه دستانش را
در جنگ ميان كفر و دين باخته است

خورشيد،شبيه شمع افروخته است
در سايه ي او دست زمين سوخته است
اين لكه ي سرخ در افق جا مانده
چشمي است كه آسمان به من دوخته است

هر روز به روز قبل،زنجيرتريم
با زندگي از هميشه درگيرتريم
موهاي تو برف و صورت من باران
آيينه بگو كداممان پيرتريم؟

در حلقه ي اين معركه انگشتم نيست
مي گردم و جز نام تو در مشتم نيست
هر صبح كه خورشيد به جنگم آيد
افسوس كه جز سايه كسي پشتم نيست

_____________________________

خيلي وقته ديگه بارون نمياد
كمر بيل و زمين خم كرده
آسمون خليفه ي خسيسيه
سر كيسه هاشو محكم كرده

خيلي وقته ديگه بارون نمياد
سبد مزرعه از خالي پره
زمينا ترك ترك شدن ولي
گونه ها هر چي بخواي آب ميخوره

يكي نيس بياد به آسمون بگه
بچه هاي سر راهيم مگه ما ؟
هي دعا كرديمو بارون نيومد
آسمون !گربه سياهيم مگه ما ؟

هي دعا كرديمو بارون نيومد
حتي با جمبل و جادو نيومد
بختمون تا دم در اومد ولي
وقتي حالمونو ديد توو نيومد

كدخدا سوخته دلش به حال ما
اومده ميخواد بازم ثواب كنه
ميدونه تشنه ي آبيمو ميخواد
سر تشنه هارو زير آب كنه

به چي خوش كني دل مزرعه رو
وقتي خشكي وصله ي ناجوره
دل ببنديم به ابري كه كره ؟
يا قناتي كه اجاقش كوره ؟

تاكمون خماره ، سرومون خمه
كوزه مون شكسته توو بي خبري
صبحه اما صبح خان و كدخداست
به چي دلخوشي خروس سحري؟

آسمون خوابه و با مرثيه هات
گلي از خاك ما بيرون نمياد
چتر اين دلخوشي خيس و ببند
خيلي وقته ديگه بارون نمياد

متن عاشقانه

______________________________

چون برگ سر سپرده به پاييز تا به چند
اسپند بر دوچشم بلاخيز تا به چند

 

آبادي هميشه ازان ِ كلاغ ها
دركوچه باغ هاي دل انگيز تا به چند

چون صخره دركشاكش امواج خيره سر
حسرت به دل كشيدن و پرهيز تا به چند

گاهي سري به دار بيرزد به زندگي
دوران يكه تازي چنگيز تا به چند

ايوب نيست آنكه به عشقت شده اسير
سر رفتن از بهانه ي لبريز تا به چند

گاهي تمام عالم و آدم تو مي شوي
خط مي كشي به روي همه چيز تا به چند

____________________________

دست مرا اي كاش ناغافل بگيريد
بايد دكان عاشقي را گل بگيريد

آنقدر بدبختي كشيدم كه دلم را
وقتش رسيده تا ازآب و گل بگيريد

در من نهنگي راه گم كرده نشسته
دلتنگي ام را كاش از ساحل بگيريد

تنگ غروب غم سراغ من بياييد
از دست من يك شعر ناقابل بگيريد

ديوانه اي را كه فراموشي گرفته
تحويل تر از يك نفر عاقل بگيريد

در پوشش يك شاعر قرن معاصر
دل داده بر شعر من از من دل بگيريد

يا اينكه جانم را براي آخرين بار
با آتش چشمانتان كامل بگيريد

متن عاشقانه

______________________________

مرا آن  روز و گريان آفريدند

 

كه   دامان    بيابان    آفريدند

ز روز من سياهي وام كردند

شب تاريك هجران  آفريدند

قبا شد صبح را پيراهن  آن دم

كه  آن  چاك گريبان   آفريدند

شكست آن روزبر قلب دل افتاد

فنا گرديدم    و از  شور  بختي

ز  خاك  من   نمكدان  آفريدند

خراب آن روزشد معموره ي دل

كه عشق  خانه  ويران  آفريدند

ز مويت شام  كفر  ايجاد  كردند

ز رويت  صبح  ايمان   آفريدند

چه  ميپرسي ز من حال دلي را

كه   حيران  وپريشان   آفريدند

مرا گويي چنين غمگين  چرايي

چه  گويم  چون بدينسان آفريدند

به  شيريني خود جان ناز ميكرد

ترا شيرين  تر از جان  آفريدند

چو قيد عشق  را  كردند ايجاد

چرا  زنجير  و زندان آفريدند

به شورازگريه  آوردند دل را

ازين يك قطره طوفان آفريدند

چه گويم شكراين واقف كه غم را

به  من  دست و گريبان  آفريدند
_____________________________
رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت
راهي بجز گريز برايم نمانده بود

اين عشق آتشين پر از درد بي اميد
در وادي گناه و جنونم كشانده بود

رفتم كه داغ بوسه پر حسرت ترا
با اشكهاي ديده ز لب شستشو دهم

رفتم كه نا تمام بمانم در اين سرود
رفتم كه با نگفته بخود آبرو دهم

رفتم ‚ مگو ‚ مگو كه چرا رفت ‚ ننگ بود
عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما

از پرده خموشي و ظلمت چو نور صبح
بيرون فتاده بود يكباره راز ما

رفتم كه گم شوم چو يكي قطره اشك گرم
در لابلاي دامن شبرنگ زندگي

رفتم كه در سياهي يك گور بي نشان
فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگي

من از دو چشم روشن و گريان گريختم
از خنده هاي وحشي طوفان گريختم

از بستر وصال به آغوش سر هجر
آزرده از ملامت وجدان گريختم

اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز
ديگر سراغ شعله آتش زمن مگير

مي خواستم كه شعله شوم سركشي كنم
مرغي شدم به كنج قفس بسته و اسير

روحي مشوشم كه شبي بي خبر ز خويش
در دامن سكوت بتلخي گريستم

نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها
ديدم كه لايق تو و عشق تو نيستم
_____________________________

امشب تورا به خوبي ، نسبت به ماه كردم
تو خوبتر ز ماهي ، من اشتباه كردم!
 
دوشينه پيش ِ رويت ، آئينه را نهادم
روز ِ سفيد ِ خود را ، آخر سياه كردم!

هر صبح ياد ِ رويت ، تا شامگه نمودم
هر شام فكر ِ مويت ، تا صبحگاه كردم

تو آنچه دوش كردي ، از روي غمزه كردي
من هرچه كردم امشب ، از تير ِ آه كردم

صد گوشمال ديدم ، تا يك سخن شنيدم
صد ره به خون تپيدم ، تا يك نگاه كردم

چون خواجه روز ِ محشر، جرم ِ مرا ببخشد؟
كز وعده ي عطايش ، عمري گناه كردم

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.